کار عاقل نیست در دل مهر دلبر داشتن
جان نگین مُهر مِهر شاخه بی برگ داشتن
از پی سنگین دل نامهربانی روز و شب
بر رخ چون زر نثار گنج گوهر داشتن
چون نگردی گرد معشوقی که روز وصل تو
بر تو زیبد شمع مجلس مهر انور داشتن
یوسف مصری نشسته با تو اندر انجمن
زشت باشد چشم را در نقش آذر داشتن
احمد مرسل نشسته، هی دوا دارد خرد
دل اسیر سیرت بوجهل کافر داشتن